انتقال به سرور جدید ...
بدلیل مشکلاتی وب به سرور میهن بلاگ منتقل میشود از لینک زیر میتوانید به آدرس جدید مراجعه کنید .
WWW.JAKAT1.MIHANBLOG.COM
بدلیل مشکلاتی وب به سرور میهن بلاگ منتقل میشود از لینک زیر میتوانید به آدرس جدید مراجعه کنید .
WWW.JAKAT1.MIHANBLOG.COM
در تاریخ این فوتبال نامراد، معدود افرادی بودند که در عین محبوبیت و شهرتشان باز هم مردم و دغدغههای مردم را از یاد نبردند، اینها البته میدانستند که هرچه دارند و در هر جایگاهی که قرار گرفته اند به اتکای شور و علاقه مردم بوده است.
ناصرخان حجازی، یکی از این بزرگان بود. هماو که در دوران جوانی -چه در عرصه ورزش و چه در زمینه های دیگر- اکثر رقبای همسطح را کنار زد و برای خودش به نیکی اسم و رسمی دست و پا کرد.
زندگی ناصرخان مثل خودش خاص بود و در طول دوران حیات، قریب به اتفاق فوتبالیها به او و گفته هایش احترام گذاشتند به استثنای «عده ای که نان را به نرخ روز میخورند».
با این حال اما در واپسین سالهای زندگی ناصرخان، هیچکس او را آنطور که شایسته بود باور و همراهی نکرد. هر کس به طریقی سعی در نفی شخصیت ناصرخان داشت، اسطوره اما هیچگاه سرش را پیش نااهلان و مقاصد ناصواب آنها پایین نیاورد.
...این اواخر گویی حتی نفس هایش هم دیگر یار خوبی برای اسطوره نبودند.
به
نقل از یکی از نزدیکان ناصر حجازی؛ در بعدازظهر یکی از همان روزهایی که
ناصرخان حال و روز خوشی نداشت و هواداران اسطوره نگران سلامتیاش بودند،
از او خواستم تا از بین اشعار، ضرب المثل و تکه کلام ها آن را که بیش از
همه دوست دارد برایم بگوید. بدلیل آنکه بیماری پیشرفت زیادی کرده بود،
ناصرخان نمیتوانست به راحتی صحبت کند اما پس از چند ثانیه جوابم را داد.
در همان حال که به سختی نفس میکشید گفت:«من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز
بیآبی/ ولی با خفت وخواری پی شبنم نمیگردم. به بچهها گفتم بعد از مرگم
اینو روی سنگ قبرم بنویسن»
حالا چهل روز از فراق حجازی می گذرد. سنگ مزار اسطوره را با همان بیت شعر مورد علاقه اش نصب کرده اند. همان بیتی که برای ناصرخان منشور زندگی بود.
ناصرخان با تمام ناگفته ها و البته به تصویر کشیدن آن بیت معروف از بین ما رفت، و جمله ای زیبا نیز از این اسطوره برای ما و همه اهالی فوتبال کشورمان به یادگار ماند؛«غم قفس به کنار... آنچه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغهای بی سر و پاست»
ناصرخان! روحت شاد...
می گذرم بی تو دوباره
از خیابونای بی تو
خیس می شن خاطره هامون
زیر بارونای بی تو
جای پات هنوز نشسته
روی احساس خیابون
خنده هات هنوز می پیچه
زیر دالونای بی تو
گرمیه خورشید چشمات
جون پناه خستگیم بود
جون سالم در نبردم
از زمستونای بی تو
سالها محکوم بودم
من به جرم چشم گریون
رفتی و تموم نمی شن
حکم زندونای بی تو
سبز می شد از وجودت
یاس ایوون دل من
میل به روئیدن ندارن
یاس ایوونای بی تو
حالا بی تو مثل پاییز
پره حسرت بهارم
باورم نمی شه انگار
که دیگه تو رو ندارم
یادم اومد زیر بارون
عهد و پیمونایی بستیم
تا به آخر می رسوندم
عهد و پیمونای بی تو
روزا که تو نیستی خونه
دلم برات پریشونه
هم دل من تنگه واست
هم دل هر چی گلدونه
صدای پاتو میشناسم
راه رفتناتو میشناسم
کلید که میندازی به در
دل تو دلم نمیمونه
گاهی شبا که دیر میای
از این و اون دلگیر میای
من میمیرم و زنده می شم
تا تو برسی به خونه
تو با وجودت همه جا
عطر محبت میپاشی
من که میمیرم به خدا
یه شب تو خونه نباشی
حرفات همه شنیدنی
کارات تمومش دیدنی
خسته ای اما واسه من
گفتنیات فراوونه
صدای پاتو میشناسم
راه رفتناتو میشناسم
کلید که میندازی به در
دل تو دلم نمیمونه
شبا که تو میای خونه
خونه قشنگه هم خونه
بسه هرچی که کشیدم
جون تو دیگه بریدم
آخر قصه رسیدم باور نداری
منمو عاشق خسته که میگفت بی تو میمیره
حالا بار سفر بسته باور نداری
میرم بدون تو دیگه برام بسه انتظار
میرم بدون تو عشق من خدانگهدار
میرم بدون تو دیگه برام بسه انتظار
میرم بدون تو عشق من خدانگهدار
یه عمری عاشقت بودم نفهمیدی
چقدر دلواپست بودم نفهمیدی
بقدری از تو دلگیرم چقدر از عاشقی سیرم
منی که عاشقت بودم بدون تو
دارم میرم
دارم میرم
دارم میرم
میرم بدون تو دیگه برام بسه انتظار
میرم بدون تو عشق من خدانگهدار
میرم بدون تو دیگه برام بسه انتظار
میرم بدون تو عشق من خدانگهدار
عشق من خدانگهدار
میرم بدون تو دیگه برام بسه انتظار
میرم بدون تو عشق من خدانگهدار
میرم بدون تو دیگه برام بسه انتظار
میرم بدون تو عشق من خدانگهدار
با تو باید چیکار کنم نامهربون خوشگل
تموم زندگیم شده حل همین یه مشکل
با تو باید چیکار کنم دلت برام بلرزه
یه خنده مهمونم کنی به عالمی می ارزه
خاطر خواهی عذابه و حال منم خرابه و
عشق تو هم سرابه و خدایی خیلی خستم
دست رو دلم نذار که خونه ته این قصه جنونه
اینو خود خدا میدونه دل به دل تو بستم
دل به دل تو بستم
یه بار نشد حتی تو خواب دست تو رو بگیرم
میترسم از خاطر خواهی دق کنم و بمیرم
یه بار نشد عزیز بشم به دل تو بشینم
با تو باید چیکار کنم بگی عاشق ترینم
تو مهموني بارون بوي نم خيابون
خجالت می کشم از تو از اینکه عاشقم هستی
از اینکه سخت پابندی از اینکه ساده دل بستی
خجالت می کشم از تو از اینکه تلخ می خندم
از اینکه سرد می بوسم از اینکه دل نمی بندم
کنارت دور و محجورم به نزدیکی وفاداری
منو شاید نمی شناسی که اینقدر دوستم داری
من از عشقو گل و بوسه هنوز چیزی نمی دونم
دلم می خواد عاشق شم نمی تونم... نمی تونم
برای ما شدن با تو نمی دونی چقدر دیره
منو با گریه می بوسی گلومو بغض می گیره
دچار خواب احساسم از این سرما زده رد شو
چه معصومانه می رنجی خجالت می کشم از تو
کنارت دور و محجورم به نزدیکی وفاداری
منو شاید نمی شناسی که اینقدر دوستم داری
من از عشقو گل و بوسه هنوز چیزی نمی دونم
دلم می خواد عاشق شم نمی تونم... نمی تونم
نام من گرچه بود
بر زبانها روان
مثل عشق کهن
با گذشت زمان
رفتم من از ياد
زين قصه فرياد
گرچه بر آسمان
بوسه مي زد سرم
شاهد بخت من
شد جدا از برم
رفتم من از ياد
زين قصه فرياد
گرچه اکنون شدم
چون ني بي نوا
بودم اي عاشقان
شمع جمع شما
گم کرده ام در سينه فرياد
رفتم من از ياد
روزي آشفته دل
روزي از غم رها
چهره زندگي
اين بود بهر ما
رفتم من از ياد
زين قصه فرياد
نام من مانده در
دفتر عاشقان
زير يک پرده از
گرد و خاک زمان
رفتم من از ياد
زين قصه فرياد
گرچه اکنون شدم
چون ني بي نوا
بودم اي عاشقان
شمع جمع شما
گم کرده ام در سينه فرياد
رفتم من از يــــــــــــــــــــاد
زين قصه فريــــــــــــــــــــاد
در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد , اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد , چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باور نكردني را جزو اتفاقات و پيشامدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد , مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند آنرا با لبخند شكاك و تمسخر آميز تلقي بكنند ... ؟!
اينجوريه ديگه بالاخره ... نمي دونم هر چي نگاه مي كنم مي بينم خداي بزرگ قصه مون , اين دنياي دراندشت رو خيلي حقير ساخته , به هر چي نگاه كني در نهايت نابود ميشه حتي خود من و شما ! , اصلا انگار از لحظه ي شروع هر چيزي رو به نابودي حركت مي كنه و با اين حساب پيشرفت يعني حركت به سمت نابودي !
دنياي خودموني آدما هم كه قربونش برم , شده همون دنياي رجاله ها كه صادق خان گفت , همه داريم مي لوليم تو هم , هيچكي هم نمي فهمه اون يكي رو و همينطور مي چرخيم و اسمش هم زندگيه البته زندگي صداش مي كنند !
بنده عادت دارم از اعتقاداتم بدون ترس از هيچ احدي حرف بزنم , حالا هر كسي مي تونه هر طور كه دوست داره فكر كنه براي من مهم نيست ,
هميشه بعضيها هستند كه سرشون رو كردن زير برف تا بقيه يه سري از قضايا رو
متوجه نشن و الحمدالله مردم ما هم كه آماده هستند بقيه بهشون خط بدن و در
نتيجه چنين افرادي راحت سوار بقيه ميشن , اصلا بابا كي اين روزا از اعتقاداتش مي نويسه و حرف مي زنه ؟ كي از
اعتقاداتش مي خونه ؟؟! كي اصلا اين چيزا رو مي فهمه ؟ ول كن بابا همه نونو
به نرخ روز بخوريم , هان ؟!
بي خيال اين حرفها گفتن نداره اونائيكه مي فهمن , كه مي فهمن و كار خودشون رو مي كنند و به حرف ديگرون كاري ندارن , اونائي هم كه نمي فهمن ديگه نمي فهمن و حقشونه كه توي دست بقيه بچرخن !
مي دوني جايي ندارم ...
جز امشب زير بارون برم پيش خدامون ...
اگه يك شب ديگه زير بارونا قدم زدي ...
اگه يك شب ديگه ...
اگه ...
سال نو رو به همه شما دوستان و یارانم در این وبلاگ و به تمام هموطنان عزیزم در هر کجایی که هستن تبریک می گم.
بهارتون مبارک.....
فرشته، اومدی از دور، چطوره حال و احوالت؟
یکم تن خسته ی راهی، غباره رو پر و بالت!
فرشته ،اومدی از دور، ببین از شوق تابیدم !
می دونستم می آی حالا، تو رو من خواب می دیدم!
چه خوبه اومدی پیشم، تو هستی این یه تسکینه !
چقدر آرامشت خوبه ، چقدر حرفات شیرینه !
فرشته ، آسمون انګار، خلاصه س تو دو تا بالت!
تو می ګی آخرش یک شب ، میان از ماه دنبالت !
میان، می ری ، نمی مونی ، تو مال آسمونایی !
زمین جای قشنګی نیست ، برای تو که زیبایی !
تو می ری...آره می دونم ! نمی ګم که بمون پیشم!
ولی تا لحظه رفتن، یه عالم عاشقت می شم !
تو را می بینم از دور
تو را مثل گذشته
که غم و دیروزی من
که امشب دست خوبش
میون دست من نیست
هنوز باور ندارم
به پایان ما رسیدیم
اتاقم بی تو خالیست
اسم من رو لبت
هنوز ننشسته مرد
کجا بود عمر عشق
مثل برف زمستون
اومد و رفت
آب شد و مرد
گل من را بگو
که با تو ساده بود
اومد گرگ دلت
بره ی عشق من رو
با غمش گول زد و خورد
هنوز وقت عروسی
به انتظار کوچش
نشسته توی گنجه
نمی دونه همیشه
تن بی روح سردم
تو رخت قصه گیجه
می خوام که آرزوهامو
کنار تو پیدا کنم
گم شده رد پای تو
بذار تو رو صدا کنم
نذار که عادت بکنم
تو رویاها ببینمت
کابوس هر شبم بشه
لحظه ی دل بریدنت
نذار که آسمونمون
رنگ جدایی بگیره
تو حسرت رسیدنت
دلم دوباره بمیره
میون این آدمکا
فقط تو هستی باورم
تو قلب این شهر شلوغ
تویی امید آخرم
حالا تو این دنیای سرد
جای نفس هات خالیه
کاش دیگه باورم نشه
که عشق تو خیالیه
بگو آخه نشونیتو
من از کجا پیدا کنم
با چه امیدی اسمتو
از ته دل صدا کنم
بگو با کی حرف بزنم
تو این شب دلواپسی
بهم بگو منتظرم
تا تو به دادم برسی
نذار که آسمونمون
رنگ جدایی بگیره
تو حسرت رسیدنت
دلم دوباره بمیره
تو لحظه های بی کسی
تو هستی تنها آرزو
از دل من بی خبری
دوست دارم یه آسمون
بذار تا از درد دوریت
من ترانه ای بسازم
این صدا صدای گریه اس
جای ناله های سازم
من می خوام تا غصه هامو
جلو روت اینجا بیارم
تا که ابر قربتم رو
روی شونه هات ببارم
تو برام همیشه رویا
عمریه خواب و خیالی
عمریه که چشم به راتم
ولی افسوس که محالی
راضیم به دیدن تو
اگه هست فقط تو خوابم
گوش به زنگ اون صداتم
تا بگی میای سراغم
با یه دنیا غصه و
با کوله باری از غزل
همه احساس وجودم واسه تو
خوابای خوب بغل بغل
اینم از شعر و ترانم
از یه دنیا آه و نالم
اینم از مصیبت و درد
اینه دنیای خیالم
تو برام همیشه رویا
عمریه خواب و خیالی
عمریه که چشم به راتم
ولی افسوس که محالی
راضیم به دیدن تو
اگه هست فقط تو خوابم
گوش به زنگ اون صداتم
تا بگی میای سراغم
داره باز بهونه ی تو
خالیه دستای خستم
تو که نیستی تا ببینی
دوباره تنها نشستم
تو دوباره می ری تنها
می رسی به آسمونا
ولی من اینجا می مونم
با همین دل شکستم
حالا نیستی دیگه شبهام
انگاری سحر نداره
عید میاد اما چه فایده
هوای بهار نداره
یادته بهار می گفتی
ابرا بارونو میارن
حالا تو نیستی و ابرا
غیر بغض چیزی ندارن
تو می ری یه باغ دیگه
اونجا گل می زنه از تو
من می مونم و یه پاییز
یه غروب و یادی از تو
تو غم این دل تنگو نمی دونی
قصه ی این خسته رنگو نمی دونی
تو پر از زمزمه ی فکرای آبی
تو گرفتاری سنگو نمی دونی
نمی دونی چه غم سختیه موندن
موندن و به روی خود درا رو بستن
رفتن از یاد همه مثل یه قصه
تو فراموشی به مرگ خود نشستن
غم رو قلب خسته ی من خزه بسته
طاقتم مثل دلم در هم شکسته
دوست دارم جاری بشم مثل تو اما
نمی تونم خسته ام خسته ی خسته
کاش یه جوری منو از من می گرفتی
کاش منو به دست موجا می سپردی
من تو این خستگیا دارم می پوسم
کاشکی این خسته رو با خودت می بردی
نمی دونی چه غم سختیه موندن
موندن و به روی خود درا رو بستن
رفتن از یاد همه مثل یه قصه
تو فراموشی به مرگ خود نشستن
مثل تو تو این شبا ستاره ای نیست
بی تو قصه ی من حرف تازهای نیست
عاشقم عاشق شرم اون نگاهت
مستم از برق شب چشم سیاهت
من می خوام تو آسمون برات بمیرم
واسه تو ماهو از اون شبش بگیرم
عروس شرقیه این دشت و دیاری
با خودت بوی گل عشقو میاری
تو اونی که رو لباش دنیا رو دیدم
واسه داشتنش غمو به جون خریدم
توی رویا می شنوم صدای پاتو
می خونه لبای بستم قصه هاتو
اومدم تا فدای ناز چشات شم
اومدم قربونیه بهونه هات شم
تو می تونی برام یه هم زبونشی
یا که یه پری بی آبی بی آسمون شی
میون خنده هات باز منو صدا کن
با اون زنگ صدات از غمم رها کن
نسوزون دلمو حالا دیگه دیره
دلم تنگه بی تو داره می میره
کجای قصه ای خاتون
تو نیستی خونمون سرده
تو این روزای تنهایی
دلم با غصه سرگرمه
نمی خوام اشکامو رو شه
دلم از غصه بیزاره
نذار دستای این پاییز
منو از ریشه بر داره
تو رفتی بی تو اما سر نمی شه
گل اشکای من پرپر نمی شه
نگو این فاصله آخر نمی شه
ببین دیگه از این بدتر نمی شه
تو عشقو یاد من دادی
منو از من جدا کردی
حالا دوری ولی باید
به شهر قصه برگردی
تمام حرف من اینه
بدون تو نمی مونم
اگه دلگیری از حرفات
من از حرفام پشیمونم
تو رفتی بی تو اما سر نمی شه
گل اشکای من پرپر نمی شه
نگو این فاصله آخر نمی شه
ببین دیگه از این بدتر نمی شه
وقتی می بوسه تو رو یاد من میفتی هیچ وقت؟
وقتی نازت می کنه یاد من میفتی هیچ وقت؟
وقتی گل می ده بهت یاد میخکا میفتی؟
وقتی زل زدی بهش یاد شکلکا میفتی یا که نه؟
یاد من میفتی هیچ وقت یا که نه؟
یاد من میفتی هیچ وقت...؟
وقتی گریه می کنی سرتو بغل می گیره؟
وقتی می خندی بهش برا ی خنده هات می میره؟
وقتی با هم دیگه ایم کنار هم این ور و اون ور
وقتی چشم غره می ری واسه چشمات می زنه پرپر؟
تو رو دوست داره مث من یا که نه؟
تو رو رو چشاش می ذاره یا که نه؟وقتی آهنگی که با هم می شنیدیمو گوش می دی یادم میفتی؟
اونجاهایی که با هم رفتیم می ری یادم میفتی؟
وقتی دوستای قدیمو می بینی از من می پرسی؟
خیلی دوست دارم بدونم که حالت چطوره راستی؟
هنوز عکسامو نگه داشتی یا نه؟
هوای طوطیمونو داشتی یا نه؟
یاد من میفتی هیچ وقت...؟
وقتی گریه می کنی سرتو بغل می گیره؟
وقتی می خندی بهش برا ی خنده هات می میره؟
وقتی دگیره ازت تو رو می بخشه مثل من؟
واسه خندوندن تو می کشه نقشه مثل من؟
تو رو دوست داره مثل من یا که نه؟
اشکات رو تنش می باره یا که نه؟
تو رو دوست داره مثل من یا که نه؟
تو رو رو چشاش می ذاره یا که نه؟
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ی ما کاش گذر داشته باشد
هر هفته سر خاک تو می آیم و اما
این خاک اگر قرص قمر داشته باشد
این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک
از تو خبری چند اگر داشته باشد
آن روز که می بستی بار سفرت را
گفتی به پدر هر که هنر داشته باشد
باید برود هر چه شود گو بشه و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است
حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
عشق است بلای من و من عاشق عشقم
این نیست بلایی که سپر داشته باشد
رفتی و من آن روز نبودم دل من هم
تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد
باید برود هر چه شود گو بشه و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر کاش پسر داشته باشد
گفتی که پس از من چه پسر بود و چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد
اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد
برگرد سفر طول کشید ای نفس سبز
تا کی دل من چشم به در داشته باشد
باید برود هر چه شود گو بشه و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
یه بوم خالی و سفید توی اتاقه یخ زده
جلوش یه مشت رنگ سیاه با یکی که حالش بده
دراز شدم کف اتاق پنجره ها تا ته بازن
تو دنیایی که من توشم خرسا به موشا می بازن
می رم سراغ بوم و رنگ شروع می شه دوباره جنگ
من و قلمو با همیم میون این اتاق تنگ
اول صداتو می کشم بعد می رسم به خنده هات
حقه هاتم رو می کنم بعد وا می مونم تو نگات
دو تا نگاه خمار و خواب یکم غرور یه ذره منگ
نه نمی شه در نمیاد یه جاش بد جور می زنه لنگ
یه بوم خالی و سفید توی اتاقه یخ زدهجلوش یه مشت رنگ سیاه با یکی که حالش بده
یه سطل رنگ از از تو حیاط ور می دارم میام بالا
همشو می ریزم رو بوم آها همینه شد حالا
دیکه تمومه کار من می زنم بیرون از خونه
حالا دیگه یه رهگذر حالش بده شعر می خونه