یار بی پایان!!
شكننت نكنه غصه بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توكوله بارت عشق ميزارم
كه بگذري، قلب ميزارم كه جا بدي، اشك ميدم كه همراهيت كنه، ومرگ كه بدوني برميگردي
پيشم !!!


عشق به شكل پرواز پرنده است
عشق خواب يه آهوي رمنده است
من زائري تشنه زير باران
عشق چشمه آبي اما كشنده است
من ميميرم از اين آب مسموم
اما اونكه مرده از عشق تا قيامت هرلحظه زنده است
من ميميرم از اين آب مسموم
مرگ عاشق عين بودن اوج پرواز يه پرنده است
تو كه معناي عشقي به من معنا بده اي يار
دروغ اين صدا را به گور قصهها بسپار
صدا كن اسمم رو از عمق شب از نَـقب ديوار
براي زنده بودن دليل آخرينم باش
منم من بذر فرياد خاك خوب سرزمينم باش
طلوع صادق عصيان من بيداريم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهي شدم نگو كه زوده
اون كسي كه سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهي شدم نگو كه زوده
اما اونكه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده
تو كه معناي عشقي به من معنا بده اي يار
دروغ اين صدا را به گور قصهها بسپار
صدا كن اسمم رو از عمق شب از نَـقب ديوار
براي زنده بودن دليل آخرينم باش
منم من بذر فرياد خاك خوب سرزمينم باش
طلوع صادق عصيان من بيداريم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهي شدم نگو كه زوده
اون كسي كه سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
اما اونكه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده
تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریان خودت را نشان نده هیچ وقت چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن قلبت را خالی نگاه دار اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا که به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز
حقیقت رو قبول کن
بعضی وقتا چیزای بد یا خوبی رو باید به
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است كه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که عشق نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است!!
خاطرمان باشد
شاید سالها بعد در گذر جاده های بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم :
این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.
مهم نيست کف پات رو شسته باشي يا نه !
حتي مهم نيست که کف پات نرمه يا زبر !
مهم اينه که وقتي پات رو تو زندگيه کسي ميزاري و از
زندگيش عبور مي کني
وقتي که مهلتت تموم شد و فقط رد پات موند
انقدر اون رد پا خواستني باشه
که به کسي اجازه نده پاهاش رو روي رد پات بذاره!!
حکایت آن مرد را فراموش نکرده ای که نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت .جناب دکتر فرمودن به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود . مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکم!!!
دیروز که داد زدی گفتی: دوست دارم
گفتم: نمی شنوم بلندتر بگو
ولی امروز که به آرامی گفتی : دوست ندارم
گفتم : هیس! چرا داد میزنی!!!!!!!!!!
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است . گریستم گفتند بهانه
.است خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
(دکتر علی شریعتی)
نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگي ام را يکي از اجدادم! ديگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد..(دکتر علی شریعتی)
زندگي مثل يه ديکته مي مونه غلط مينويسيم پاک ميکنيم
غلط مينويسيم دوباره پاک ميکنيم غافليم که يکدفعه اجل
ميگه ورقها بالا!!!
اوني كه من دارمش...
نه يه گله نه يه فرشته....
آخه من ديگه ميدونم.....
دوره اين حرفا گذشته....
اينا همش خواباي تو قصه هان
آخه ديگه گذشته دورهء اين قصه ها
مثل شيرينونميخواستم،كه دروغ باشه توعشقش
كه دروغ باشه تو كارش...
عشق فرهادوببينه ولي خسرو بشه يارش....
مثل ليلي رو نميخواستم كه واسه مجنون ناز بياره...
بشكنه چيني دلشواما آخرش تنهاش بذاره....
عشق روواسه هوس نميخواستم كه
عمرش يه لحظه باشه..
ازپي عشق زليخا،پشت يوسف پاره باشه....
نميخواستم از پشت ابرا،يه فرشته بشه يارم
كه اگه يه وقت بخوامش...
نتونه بيادسراغم.مثل حوارو نميخواستم....
كه توعشقش حيله باشه....
كه آدم باخوردن يه سيب ...
پيش خداش شرمنده باشه...
نميخوام كه همدم من توي عشقش كم بياره
من براش ديونه باشم...
اون براش مهم نباشه...
اوني كه من دارم...
نه ستارست نه فرشته...
يكي هست مثل خودم...
ولي اون آخره عشقه...
اون تويي نه كس ديگه...
كه برام مونده گاري ....
اون تويي ،اوني كه مهربونه
واسه قلب خستهء من تكيه گاهي
جون پناهي....
دستهایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس
این قلم ؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب
راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده . . .
پیکر نازک تنها قلمم ؛ زیر آوار غم و درد دگر خرد شده
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس . . .
می توانی تو از این دنیای وحشی بنویس
من دگر خسته شدم . . .
راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند
اما ... تو بگو...... گل پرپر شده زیباییست؟؟؟!!! رنگ مرگ ِ عشق آبیست؟
می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ
بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس
بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته
هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش . . .
صحنه ئ پیچش یک پیچک زشت
جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟
کاغذت می سوزد؟
من دگر خسته شدم . می توانی تو بیا
این قلم؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب
من دگر خسته ام از این تب و تاب!!!!!
قصه ی دل کندن من از عبور یک غریبه...
سر گذشت روزگار سوت و کور یک غریبه...
قصه ی بودن و رفتن، تا ابـد هم سفرم شد،
وقتی که آیینه پُر شد از حضور یک غریبه..
میگـذرم از شـب و باور میکـنم،
که تموم قصه ها پُر از غمه...
باز دوباره جای زخم بی کسی،
روی قلبم چشم به راه مرهمه.....
میگـذرم از تو که اون غریبه ای،
اون که تنهاییمو زیر پا گذاشت...
آیینه ی قدیمیمو شکست و رفت،
تا ابد دل منو تنها گذاشت!!!!!!
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است. استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد!!
این به بعد وبلاگم دیر به دیر اپ میکنم چون مدرسه ها داره شروع میشه باید بچسبم به درس امسال
هم درسام سخت تر میشه خلاصه که باید از بلاگفا مرخصی بگیریم!!....شما هم بچسبین به
درس چون هیچی بهتر از دزس نیست!!....ایشالله که موفق باشین!!
(راستی برام دعا کنید
)
شاید نتوان به گذشته باز گشت و یک اغاز زیبا ساخت ولی میشودهم اکنون آغاز کرد و یک پایان زیبا ساخت!!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نگه داشتن عشق مثل نگه داشتن آب توی دستای آدم میمونه فکر میکنی اونو نگه داشتی ولی وقتی دستاتو باز میکنی میبینی هیچی توش نیست جز خیسی خاطره ها!!